loading...
بازاریابی شبکه ای
نتورکر بازدید : 0 شنبه 15 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

تنها بازمانده یک کشتی شکسته به جزیره کوچک خالی از سکنه ای افتاد ، او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد .

اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر میگذراند ، اما کسی نمی آمد ، سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیانبار محافظت کند و دارائی اندکش را در آن نگه دارد .

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود ، به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود . متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز از دستش رفته بود . از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد و فریاد زد (( خدایا چطور راضی شدی با چنین کاری بکنی ؟ ))

صبح زود بعد با صدای بوق یک کشتی که به ساحل نزدیک میشد ، از خواب پرید ، کشتی ایی که آمده بود تا نجاتش دهد .

مرد خسته از نجات دهندگان پرسید : شما از کجا فهمیدید من اینجا هستم ؟

آنها جواب دادند :(( ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم .))

 وقتی اوضاع خراب میشود ، ناامید شدن آسان است .


پس به یاد داشته باش دفعه دیگر که کلبه ات سوخت و خاکستر شد ، ممکن است دودوهای برخواسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند .
نتورکر بازدید : 1 شنبه 15 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

روزی شیوانا به عیادت یكی از دوستانش كه بیمار بود رفت و جویای حال او شد. فرزندان بیمار گفتند كه طبق تجویز طبیب او باید هر روز یك ظرف جوشانده تلخ به همراه چندین شربت شیرین بخورد و او همیشه با شربت شیرین شروع می كند و بعد وقتی نوبت جوشانده تلخ می رسد آنقدر تاخیر می كند كه وقت دارو می گذردو تازه هنگام نوشیدن هم بخش زیادی از آن را پس می زند. به همین خاطر چند هفته است كه بیماری اش خوب نشده است.

شیوانا تبسمی كرد و نظر دوستش را در این مورد پرسید. دوستش گفت: «شربتی كه این ها می گویند خودش به تلخی زهر است و تصور كن كه جوشانده چقدر می تواند تلخ باشد. نوشیدن این جوشانده ها هر روز برای من مایه عذاب شده و طبیب هم اصرار دارد كه درمان من در این جوشانده ها نهفته است. به نظر تو چه كنم؟!»

شیوانا سری تكان داد و گفت: «همیشه صبح كه از خواب برمی خیزی، فرقی نمی كند كه بیمار باشی یا سالم! ابتدا كار های آن روز را بر طبق اولویت و سختی دسته بندی كن وهمیشه سعی كن سخت ترین كار را اول انجام دهی. به این ترتیب دیگر بار سنگینی آن را تمام روز با خودت حمل نمی كنی!»

نتورکر بازدید : 0 شنبه 15 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

بگذارید داستان دختر كوچكی را برایتان بگویم كه در یك كلبه محقر دور از شهر در یك خانواده فقیر به دنیا آمده بود. زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده بود و او نوزاد زودرس، ضعیف و شكننده ای بود. همه شك داشتند كه زنده بماند.

وقتی 4 ساله شد بیماری ذات الریه و مخملك را با هم گرفت، تركیب خطرناكی كه پای چپ او را از كار انداخت و فلج كرد. اما او خوش شانس بود چون مادری داشت كه او را تشویق و دلگرم می كرد. مادرش به او گفت: «علی رغم مشكلی كه در پایت داری با زندگی ات هر كاری كه بخواهی می توانی بكنی، تنها چیزی كه احتیاج داری ایمان، مداومت در كار، جرات و یك روح سرسخت و مقاوم است

بدین ترتیب در 9 سالگی دختر كوچولو بست های آهنی پایش را كنار گذاشت و بر خلاف آنچه دكتر ها می گفتند كه هیچ گاه به طور طبیعی راه نمی رود، راه رفت و 4 سال طول كشید تا قدم های منظم و بلندی را برداشت و این یك معجزه بود. او یك آرزوی باور نكردنی داشت،

                     آرزو داشت بزرگ ترین دونده زن جهان شود

 اما با پاهایی مثل پاهای او این آرزو چه معنایی می توانست داشته باشد؟

 

در 13 سالگی در یك مسابقه دو شركت كرد و در تمام مسابقات، آخرین نفر بود. همه به اصرار به او می گفتند كه این كار را كنار بگذارد، اما روز فرا رسید كه او قهرمان مسابقه شد.

از آن زمان به بعد ویلما در هر مسابقه ای شركت كرد و برنده شد.

در سال 1960 او به بازی های المپیك راه یافت، و آنجا در برابر اولین دونده زن دنیا یك دختر آلمانی قرار گرفت و تا بحال كسی نتوانسته بود او را شكست دهد. اما ویلما پیروز شد و در دو 100 متر، 200 متر، و دو امدادی 400 متر، 3 مدال المپیك گرفت.

آن روز او اولین زنی بود كه توانست در یك دوره المپیك 3 مدال طلا كسب كند، در حالی كه گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود.
نتورکر بازدید : 1 شنبه 15 اردیبهشت 1403 نظرات (0)

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچک تصمیم گرفتند که با هم مسابقه ی دو بدهند.

هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...

و مسابقه شروع شد....

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچکی

بتوانند به نوک برج برسند. شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:

تعداد صفحات : 17

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 3
  • بازدید کلی : 250